مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن....دوستم هم جو گیر میشه کار کنه...بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه می بینه چند تا بطری آب هست....در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون...خلاصه میاد میشینه پیش مامان و بابا و اونایی که هنوز مونده بودن ...خوب که به حرفاشون گوش می کنه میبینه دارن از آب زمزم و خواصشو این چیزا صحبت می کنن و مامانش می گفته دیگه نذاشتن بیشتر آب زمزم بیاریم ، به هر کس یه کم میرسه....تازه می فهمه چه گندی زده...زود بر می گرده تو آشپزخونه و بطری هارو از آب پر می کنه و میزاره سر جاشون......دوستم می گفت باید بودی موقع خوردن آب میدیدی فامیلامونو....همه از آب لوله کشی شفا می خواستن....
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت