loading...
جک،اس ام اس،حکایت ،ترول
گتاب بازدید : 27 شنبه 09 دی 1391 نظرات (0)
هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!



عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!



چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!


رژیم اشغالگر صهیونیستی: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و تروریستی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان و نزول گیر و ربا خوار به دنیا می آید!
گتاب بازدید : 34 جمعه 08 دی 1391 نظرات (0)
 هیچوقت همسرتون رو به خاطر عیب هایی که داره سرزنش نکنید
    چون اون بنده خدا
    به خاطر همین عیب ها بوده که نتونسته از شما بهتر پیدا کنه !
 
گتاب بازدید : 20 پنجشنبه 30 آذر 1391 نظرات (0)


روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان  نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان  تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش!

گتاب بازدید : 25 یکشنبه 26 آذر 1391 نظرات (0)

اعضای قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»

پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که ...

بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»

پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»

پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!

رییس: «از کجا می دونید؟»

پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!

گتاب بازدید : 50 یکشنبه 26 آذر 1391 نظرات (0)

پرتقال

اگر پرتقال میوه محبوب شما است. شما آدمی پر قدرت و بسیار صبورید و دوست دارید کارها را به آرامی و با متانت اما در عین حال با درایت کامل و جسارت به انجام برسانید. سخت کوش و پر تلاش و کمی خجالتی هستید اما در دوستی می‌توان به شما اعتماد کرد. شما دوستان خود را به دقت انتخاب می‌کنید و با تمام وجود به آنها عشق می‌ورزید.

.
سیب

چنانچه سیب میوه محبوب شماست شما فردی اسراف کار و بسیار رک گو و صریح اللهجه هستید. اگر چه ممکن است بهترین سازمان‌دهنده و مدیر نباشید اما می‌توانید رهبر یک تیم کوچک باشید که با تلاش زیاد تیم را به موفقیت می‌رسانید. در بیشتر موقعیت‌ها می‌توانید به سرعت و به درستی تصمیم بگیرید. شما از سفر‌های کوتاه و غیر منتظره لذت می‌برید. زمانی که با شریک زندگی خود به سر

گتاب بازدید : 28 یکشنبه 26 آذر 1391 نظرات (0)

کارمند بانک:میتونی یه وام واسه ما جور کنی؟

مهندس کامپیوتر:من کامپیوترم ویروسی شده میتونی ویندوزمو واسم عوض کنی؟

پزشک عمومی:میتونی برای چارشنبه که بچم نرفته مدرسه یه گواهی بنویسی؟

دندونپزشک:بیا این دندون عقل منو نگاه کن ببین سیاه شده باید بکشمش یا پرش کنم؟

تعمیرکار ماشین:این ماشین من نمیدونم چرا صدای اضافی میده میتونی بیای یه نیگا بهش بندازی؟

بازیگر:واسه کسایی که میخوان بازیگر بشن چه نصیحتی دارید؟

 

گتاب بازدید : 26 جمعه 24 آذر 1391 نظرات (0)

من و داداشم برنامه ریختیم از این به بعد سر سفره شام و ناهار از پدر و مادرای مردم تعریف کنیم قبل اینکه ننه بابامون از بچه‌های مردم تعریف کنن!!!

گتاب بازدید : 30 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (0)

نتایج بررسی های اخیر نشان می دهد، تنها سرما و تاریکی زودهنگام روزهای زمستان نیست که احساس غم انگیز در فرد ایجاد می کند؛ بلکه برنامه غذایی نیز در این امر تاثیر دارد. برای پیش گیری از مشکلات مربوط به این فصل به چند روش که در این مطلب به آن اشاره شده است، می پردازیم.

گتاب بازدید : 36 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

دختري ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولي هرگز نمي توانست با مادرشوهرش کنار بيايد و هر روز با هم جرو بحث مي کردند.

عاقبت يک روز دختر نزد داروسازي که دوست صميمي پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمي به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

داروساز گفت اگر سم خطرناکي به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجوني به دختر داد و گفت که هر روز مقداري از آن را در غذاي مادر شوهر بريزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصيه کرد تا در اين مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسي به او شک نکند.

دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداري از آن را در غـذاي مادر شوهـر مي ريخت و با مهرباني به او مي داد.

هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که يک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقاي دکتر عزيز، ديگر از مادر شوهرم متنفر نيستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و ديگر دلم نمي خواهد که بميرد، خواهش مي کنم داروي ديگري به من بدهيد تا سم را از بدنش خارج کند.

داروساز لبخندي زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجوني که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بين رفته است

گتاب بازدید : 39 دوشنبه 20 آذر 1391 نظرات (0)

تا حالا به این موضوع فکر کردین که  چرا "فوت" سرده و "ها" گرمه ؟

مگه جفتشون از دهن در نمیاد چرا "فوت" میکنی سرده و "ها" میکنی گرمه

گتاب بازدید : 29 دوشنبه 20 آذر 1391 نظرات (0)

1. سوئیسی ها تمیزترین مردم دنیا هستند:
وقتی وارد سوئیس می شوید، در هر گوشه می توانید یک سطل زباله ببینید، حتی یک تکه کاغذ هم روی زمین دیده نمی شود. همه ساختمان ها برق می زند. باور نمی کنید، حق دارید که تعجب کنید! در واقع سوئیسی ها به زندگی تمیز و مرتب اهمیت می دهند و به دلیل قوانینی که در کشور وضع شده و اکثر ساکنان به آن احترام می گذارند، کشور آنها بسیار تمیز است و مردم برای حفاظت از محیط ارزش زیادی قائل هستند. کافیست یک تکه کاغذ تصادفی از دست تان روی زمین بیفتد، آن وقت کسی هست که دوستانه به شما تذکر بدهد.

گتاب بازدید : 39 یکشنبه 19 آذر 1391 نظرات (0)

ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ تاکسی ها ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ …

 

 

ﺩﺍﺭﻥ ﯾﻪ ماجرایی رو ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺟﻠﻮﯾﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻦ ،

 


ﺟﺎﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﯾﻬﻮ ﻣﺴﺎﻓﺮِ ﻣﯿﮕﻪ : “ﺁقا ﻣﺮﺳﯽ ﻫﻤﯿﻨﺠﺎ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻢ”


گتاب بازدید : 37 جمعه 17 آذر 1391 نظرات (0)

 

اگـر مـایـلید اطلاعات بیشتری درباره شخصیت خودتان و خصوصیاتی كه باعث مـی‌شوند دیگران شما را بیشتر دوست داشته باشند، پیدا كنید به تست زیر با دقت و در كمال صداقت پاسخ دهید.


1- فرض كنید شما مشخصه صورت كسی هستید، كدام قسمت از صورت او هستید؟
الف: چین و چروك
ب: لكه
ج: خال زیبایی
د: كك و مك
هــ : لبخند

2- دوست دارید چه نوع پرنده‌ای باشید؟

الف: شباهنگ
ب: جغد
ج: عقاب
د: فلامینگو
هــ : پنگوئن

گتاب بازدید : 23 جمعه 17 آذر 1391 نظرات (0)

حالگیری یعنی:سه ماه بارون نیاد، ولی همین که ماشینت رو شستی  تگرگ و رگبار بیاد!!!


گتاب بازدید : 33 پنجشنبه 16 آذر 1391 نظرات (0)

سلامتی پسر بچه های قدیم که پشت لبشونو با ذغال سیاه می کردن
که شبیه باباهاشون بشن
نه مثل جوونای امروز ابروهاشونو نازک می کنن که شبیه ماماناشون بشن !

گتاب بازدید : 35 پنجشنبه 16 آذر 1391 نظرات (0)

وقتی با 1 انگشت به سمت کسی اشاره مي کنی و مسخره اش ميکنی اگه خوب به دستت دقت کنی 3 تا انگشتت به سمت خودته

گتاب بازدید : 30 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (0)

داستان درباره كوهنوردي ست كه مي خواست بلندترين قله را فتح كند .بالاخره بعد از سالها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود.
او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد.
سياهي شب بر كوهها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود . همه جا تاريك بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد .

گتاب بازدید : 38 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (0)

یر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می‌کرد.
از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز


آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...


تو مبین اندر درختی یا به چاه

تو مرا بین که منم مفتاح راه

گتاب بازدید : 24 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (0)

پیرمردی تصمیم گرفت تا با پسر ،عروس و نوه چهار ساله خود زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی میتوانست راه برود . هنگام خوردن شام ،غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم ،وگرنه تمام خانه را بهم میریزد.آنها یک میز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد.بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست،دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد.هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند،پدر بزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمیگفت.
یک روز عصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد.پدر رو به او کرد و گفت: پسرم،داری چی درست میکنی؟پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو ومامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید،در آنها غذا بخورید! و تبسمی کرد و به کارش ادامه داد.
از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر یک میز غذا می خورند.

گتاب بازدید : 38 سه شنبه 14 آذر 1391 نظرات (0)

از بزرگی روایت کنند که در معامله ای که با دیگری داشت، برای مبلغی کم، چانه زنی از حد گذرانید. او را منع کردند که این مقدار ناچیز بدین چانه زنی نمی ارزد.
گفت : چرا من مقداری از مال خود ترک کنم که مرا یک روز و یک هفته و یک ماه و یک سال و همه عمر بس باشد؟ گفتند چگونه؟
گفت : اگر به نمک دهم ، یک روز بس باشد، اگر به حمام روم ، یک هفته ، اگر به حجامت دهم، یک ماه، اگر به جاروب دهم ، یک سال، اگر به میخی دهم و در دیوار زنم، همه عمر بس باشد. پس نعمتی که چندین مصلحت من بدان منوط باشد، چرا بگذارم با کوتاهی از دست من برود؟!

گتاب بازدید : 27 سه شنبه 14 آذر 1391 نظرات (1)

 

 

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت …

 

در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :

 

مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!

 

خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :

 

عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!

 

گتاب بازدید : 37 دوشنبه 13 آذر 1391 نظرات (0)

روزی، روزگاری در ولایت غربت پادشاهی بود که هر شب یک خواب می‌دید. این پادشاه چهارصد و پنجاه تا خوابگزار داشت که هر کدام‌شان اهل یک ولایتی بودند و می‌توانستند هر خوابی را تعبیر کنند.

یک شب پادشاه در خواب دید که در دشت خرمی نشسته و سفره‌ای پیش‌رویش گسترده است. ناگهان یک دختر زیبا پیدا شد و تمام غذا‌های سفره را خورد و پس از آن سر یک سفره دیگر رفت و از آن سفره هم خورد. در این وقت پادشاه از خواب پرید.

تمام خوابگزاران دربار جمع شدند ولی هیچ‌کدام نتوانستند خواب پادشاه را تعبیر کنند.

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 69
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 60
  • بازدید ماه : 137
  • بازدید سال : 447
  • بازدید کلی : 5,411